گر بپرسی راست ٬ گویم راست

هیچی ... فقط ترجیح میدم از اولی بخونی بترتیب

گر بپرسی راست ٬ گویم راست

هیچی ... فقط ترجیح میدم از اولی بخونی بترتیب

۲۳

یه یک ساعت امروز متنفر  بودم .... از خودم.

۸۶

خیلی ساده و مسخره حتی ، تو این لحظه همه جا پر شده از: 

 

  ...  ‎19 - 20 - barf - khab - khanjar - khatere . 

 

 

 

خودم و خودش خیلی COOL

امروز

حال همه ی ما ...

The MOST honest post of this blog

به یه جایی‌ میرسی‌ که دیگه سوالهای تو ذهنت رو انکار میکنی‌ ، چرا؟
چون  با قوانینی که واسه خودت در طی چند سال اخیر که به خیال خودت بزرگ شده بودی ساختی منافات داره ... بعد می‌ریزی تو خودت، می‌ریزی تو خودت ، به جاهایی‌ میرسی‌ که نباید ... میشی‌ شخصی‌ در حال انفجار, و بعدش هی‌ میترکی هی‌ میترکی هی... ، تو اتاقت تو بالش (!) ، تو ماشینت با موزیک کر کننده ، یه جای پرت خلوت که خودتی و‌ خودت ، دم گوش یه آدم ، شاید حتی تو بغل رفیقت ... که آخری از همه بهتره اگه اگه اگه اگه باشه .... گم میشی‌ دوباره دوباره دوباره ، بعد نمیتونی‌ چیزی بگی‌ ، آدما مشکلات خودشون رو دارن ، اگه نداشته باشن دوست نداری با حرفت از خوشحالیشون بگیری ، گوز پیچ میشی‌، میپیچی دور خودت ، گره می‌خوری ، آآآآآی ، نمیتونی گره رو باز کنی‌، اووووووخ گره  شده یه گره ی کور ، چرا؟ چون اونی‌ که بهش تکیه کرده بودی اون... ‌ اون بود که حداقل دستاتو می‌گرفت که جلوگیری کنه از پیچیدنت... نیست ! آقا نبودش بد آزارت میده، آزارت میده، وجودتو به درد میاره ... درد ... درد ... درد ..... شروع میکنی‌ یاد گرفتن ، رو پاهای خودت وایسادن .... حتی این بازی که "آ.گ" بت داده که یارو می‌خواد بُدوهه ولی‌ هی‌ همش بجاش می‌پیچه به هم تورو یاد خودت میندازه، بعد اون و بازی‌ میکنی‌ ، بد میبینی‌ که نمیتونی‌ ، بد ۸ متر که میره جلو میپری بالا هورااااا شد،! حالا خودتو مثلا ۱۶ متر آیا میتونی‌ ببری جلو ؟ میتونی زندگیت رو بازی کنی؟  می‌شه می‌شه می‌شه .... فکر میکردی توانا هستی‌ ، تواناییت به آدما خصوصا یک نفر وابسته بوده ، باید از چیزایی‌ که واسه خودت مثلا ساختی استفاده کنی‌، استفاده کنی‌، استفاده کنی‌ .... ۱ ماه ۲ ماه ۳ ماه میگذره یکم پیشرفت کردی ، باز کم میاری ، باز کسی‌ نیست بگه پاشو  لعنتی ، پاشو  نُنُر ، پاشو ... سعی‌ میکنی‌ ، میتّرکی ، پا میشی‌ ... شاید یه ۱۶ متر دیگه ... من میگم من می‌تونم ، آقا می‌تونم ، بابا می‌تونم ، فقط سختمه ، خیلی‌ سختمه، به مولا سختمه ... ولی‌ می‌تونم ... همه وجودت درد می‌کنه، درد می‌کنه ... خوشی ِ رفیقت ، رفیقی که میدونی اندک مدت دیگه ای‌ نیست انقدر شادت می‌کنه که بکّنی ازهمه چی واسه چند ساعت ... میتّرکی، پا میشی‌ ... "نشسته ، می ایستد، راه میرود .... او نیز خسته میشود ..." بابا من می‌تونم !!!!! کم خوابی‌ ... کم خوابی‌ ... افکار پیچیده ، باید درس بخونی‌ لعنتی! تاحالا انقد شخصی‌ ننوشته بودی که انقد معلوم باشه همه چی‌ ... تو میتونی ! آدما دارن میسازن زندگیشونو دارن خودشونو پیدا می‌کنن ، حتی اونی‌ که همیشه بود ، حتی اونی‌ که وجودت بود ... پس می‌تونم، نه ؟ خیلی‌ دارم تلقین می‌کنم ؟  باشه ... الان  تی . وی  داره کلیپ نشون میده ، خانوم میگه : میدونستی که چشامی همهٔ آرزوهامی میدونستی که همیشه تو تمومه لحظه هامی ....  به‌به !!!! آهنگا کلماتشون توی مغزم میچرخن.... میچرخن ..... 

 

I'm OKAY , believe me 

تو مایه های حال همه ی ما خوب است ، اما تو باور مکن... 

 

 

پی . اس : اونی که تو کوتیشن ِ مال آقای گروس عبدالملکیان ِ .... البته بصورت  له شده  !!!

:-|

 بدترین  اینه که بهترین بشه بدترین ... حالا این بهترین می تونه یک «شب » باشه ..... 

 

 

 

 

 

 

p.s : تولد اونی که مایه میذاره و من فقط غر می زنم مبارک