-
تموم
شنبه 12 فروردینماه سال 1391 19:49
باس بست و رفت دیگه هیچی نیست
-
hello there
پنجشنبه 13 مردادماه سال 1390 21:59
Dear weblog there's something over there , that its name is "Gooder" ... yepp! "Google Reader" ... and with embarrassment I have to say that it takes your place ... I'm sorry dude .. but it's so cool ... okay! I confess that there's no conflict to use you both together ! but ... OKAY ! I'll try to...
-
اوج میگیره نفرتم
یکشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1390 01:30
اگه تک تک آدما بخوان به فکر خودشون باشن دیگه وااااقعا ً سنگ رو سنگ بند نمیشه ! واسه همین همیشه یه نفر اون وسط مثلاَ از هر 20 تا یکی فنا میشه . هیشکی هم دردش و نمیفهمه ، درست مثل دردای دیگه که هیشکی نمیفهمه ... نه من اون آدمه نیستم ! نه اونقدر توان دارم ، نه میتونم اونقد خودخواه نبودن رو
-
همین
دوشنبه 29 فروردینماه سال 1390 22:53
نسبت دوست به هر بیسر و پا نتوان کرد
-
در راستای سپری شدن ٍ insomnia
شنبه 20 فروردینماه سال 1390 01:40
نشستم رو تختم، توی اتاقم ، بالشمو چسبوندم به دیوار و بهش تکیه دادم تا بلکه یکم راحت تر باشم، لپتاپ ِ محترم رو پام و چشمام به کیبورد دارم تایپ میکنم ، مانیتور رو نیگا نمیکنم تا یادم نمونه از کجا شروع شد ... جزو معدود شبا ی ماه ِ که ماه رو از پنجره ام میتونم ببینم ، حال جسمیم خوب نبود و الان بهترم ، دارم سعی میکنم...
-
؟
سهشنبه 19 بهمنماه سال 1389 11:50
You guys .... chika mikonin ba khodetuno man aaya? ha
-
دایلوگ !!!!!!!!
دوشنبه 18 بهمنماه سال 1389 04:37
I get up every morning and look in the miror and I try to figure out just where I fit in , and I draw a complete blank ...
-
وقتی که خاطرات زنده میشن
پنجشنبه 14 بهمنماه سال 1389 22:23
رجوع شود به زمان خالی بین ۱۳ اسفند ۸۸ الی ۷ تیر ۸۹ .... Fuck
-
.
جمعه 8 بهمنماه سال 1389 20:49
I'm hating everyone
-
فرامرز اصلانی میگه :
یکشنبه 3 بهمنماه سال 1389 21:36
خدایا این مردم کوکی چی می گن دریغا اینا عاشق نمی شن پی نوشت : اون میگه منم اینجا مینویسم
-
آدم باش
شنبه 2 بهمنماه سال 1389 23:17
چه غلطی باس با خود لعنتیم بکنم, نمیدونم ... This is the song that the caged bird sings -Adore Adore -Yoav
-
۲۳
یکشنبه 26 دیماه سال 1389 23:02
یه یک ساعت امروز متنفر بودم .... از خودم.
-
۸۶
دوشنبه 20 دیماه سال 1389 23:14
خیلی ساده و مسخره حتی ، تو این لحظه همه جا پر شده از: ... 19 - 20 - barf - khab - khanjar - khatere . خودم و خودش خیلی COOL
-
امروز
سهشنبه 7 دیماه سال 1389 01:03
حال همه ی ما ...
-
The MOST honest post of this blog
یکشنبه 5 دیماه سال 1389 02:24
به یه جایی میرسی که دیگه سوالهای تو ذهنت رو انکار میکنی ، چرا؟ چون با قوانینی که واسه خودت در طی چند سال اخیر که به خیال خودت بزرگ شده بودی ساختی منافات داره ... بعد میریزی تو خودت، میریزی تو خودت ، به جاهایی میرسی که نباید ... میشی شخصی در حال انفجار, و بعدش هی میترکی هی میترکی هی... ، تو اتاقت تو بالش (!)...
-
:-|
چهارشنبه 1 دیماه سال 1389 02:35
بدترین اینه که بهترین بشه بدترین ... حالا این بهترین می تونه یک «شب » باشه ..... p.s : تولد اونی که مایه میذاره و من فقط غر می زنم مبارک
-
۱۹۹۱
یکشنبه 28 آذرماه سال 1389 01:28
این باید باشه عقیده ی یک آدم 19 ساله آخه ؟؟؟؟؟؟: Too Much Love Will Kill You
-
ِDo you know that I have some Special friends? hah?
دوشنبه 22 آذرماه سال 1389 03:19
At last ; I Break My Rules And Told How I Feel about A Night Like This... Maybe He Doesn't Understand At All That What It Means to Me... " No .. " There is nothing I can Do Now !!! Just wanna say THANKS ALOT ساده بودم ، تو نبودی ، باران بود
-
Remember
دوشنبه 22 آذرماه سال 1389 01:18
حالا هرچی
-
برای رفیق ... درون و برون :)
جمعه 12 آذرماه سال 1389 23:48
by: Queen : Another red letter day , So the pound has dropped and the children are creating, The other half ran away, Taking all the cash and leaving you with the lumber, Got a pain in the chest, Doctors on strike what you need is a rest It's not easy love, but you've got friends you can trust, Friends will be...
-
That's it? no!!!!!! ofcourse not
شنبه 15 آبانماه سال 1389 02:28
اوج ِ ماجرا تموم شد ... یعنی امیدوارم ... چیزی که نزدیک 3 سال منو می ترسوند بالاخره شد ! واژه ی "مردن" به تمامی ، چند روز گذشته ی منو وصف می کنه ... وجودی که ریخت ... خورد شد ... و باید که جمع می شد ... هم به تنهایی و هم نه به تنهایی ... باس (باید) کمک کرد به او که باید ... به تمام زندگی ... که تغییر کرد ......
-
چه بگویم ؟ سخنی نیست
جمعه 30 مهرماه سال 1389 02:09
چی شد؟ با جدیدترین (!) خیلی زود خداحافظی کردم ... رفت ... رفت که رفت ... گریه کردم ، نوشتم ، پشت فرمون ... ، آهنگ را بلند کردم، فریاد زدم ، هیچ اتفاقی نیفتاد ... خودش هم نمیدونست که کی بود ، دروغ چرا؟ مگه خودم تا یه مدت میدونستم ؟ کِی بود؟ آهان! دقیقا ۳ شب پیش ... و من ۳ شبانه روز که دارم به نبودش عادت میکنم ......
-
متفاوت
جمعه 19 شهریورماه سال 1389 02:21
امشب مدلش فرق میکنه ... هم مدل حالم هم مدل نوشتم .... یه جور ِ گنگی هستم ... دلتنگ ... حسّ مفید بودن بعد مدتها ... حسّ شوفر بودن ... بلیط و کنسرت و اینا بهانس ... من درک نمیکنم خیلی چیز هارو ، و چندین وقت زیادی ِ فهمیدم که بیش از حد با برخی مسائل احساسی برخورد میکنم ، ولی چه کنم؟ خودم دارم میگم احساس ، همون...
-
۱ سال پیش
شنبه 13 شهریورماه سال 1389 00:46
نمیدانم در این مغز لعنتی چه میگذرد! حالم به آشوب میماند! دیگر توان آن را ندارم که جریان را از سر بگذرانم، آری به آنچه که میخواستم نرسیدم ولی این نیست دلیل از پا در آمدنم، البته گویا نمیتواند که این باشد ... پریشان حالم، آنقدر که از چشمانم اشک میاید و تسکینم میدهد، دیروز فهمیدم حیف است که طراحی نیاموختم آنوقت که...
-
۲روز
سهشنبه 5 مردادماه سال 1389 00:26
همه وجودم به لرزه در اومده! بد از ۱ روز بودن باهاش، بد از ۱ روز وقت گذاشتن براش و دیدار آخر شب و تحویل کارهای انجام شده، بی هیچ ذوقی بی هیچ نشانی، با این خیال که همانجا میرود که در فکرش بودم، شاید معجزه ای شود، نمیدانم حسم چیست، نمیدانم که چه! نمیخواهم بدانم، میدانم باید دوستش نداشته باشم، میدانم باید فراموش کنم...
-
پارسال
دوشنبه 7 تیرماه سال 1389 13:22
دلم میخواهد... نمیدانم دلم چه میخواهد، روزگاری در این فکر بودم که " دلم میخواهد خوب باشم" اما حال فکر میکنم که نه! خوب بودن دلم نمیخواهد! خوب بودن غایت نیست، نهایت نیست! کم میآورم در مقابلش، در مقابل عظمت بی انتهایش و هیچ نمیتوانم بکنم، و فقط نگاه میکنم! نه، دروغ چرا؟! `راستی` بهترین کار است، یادت...
-
نمی دانم هایم
پنجشنبه 13 اسفندماه سال 1388 18:54
نمیدونم به چی دارم فکر میکنم، اصلا نفهمیدم امروز چی کار کردم، فک کنم هیچی! یعنی بجز بازی " Assassin's Creed" که کلی خفنه و هیچی از یک فیلم کم نداره کار دیگه ایی نکردم و این یعنی حالم از خودم داره به هم میخوره! مثلا کلی برنامهریزی دارم واسه خودم ولی امان از وقتی که این ذهن مشغوله. همش دنبال...
-
So...!
سهشنبه 4 اسفندماه سال 1388 12:20
میپیچونه میپیچونه میپیچونه! نمیدونم راست میگه یا نه! نمیدونم چی کار داره میکنه! نرفت! گفت میره! اگه رفته پس چرا... خداااا. اولین .... خیلی حس بدیِ... حالمو گرفت! تقصیر خودمه I will change it
-
Nothing else matters
دوشنبه 26 بهمنماه سال 1388 23:45
حوصله ندارم Lyrics | Metallica lyrics - Nothing Else Matters lyrics
-
من
سهشنبه 20 بهمنماه سال 1388 22:17
میدونین چیه؟ خودم میدونم خوب نمینویسم لازم به گوشزد نیست. ولی خوب من هیچوقت قصدم نوشتن ادیبانه نیست. فقط نوشتنه. بعدم اولین چیزی که جدی نوشتم مرداد ۸۷ بود،دوّمیش فروردین ۸۸، سومی هم نداشت، تا راه به فیس بوک باز شد. بله.. اینجوریاس. ولی ولی ولی حداقل میتونم به این امیدوار باشم که بالاخره منم پیشرفت میکنم، مگه...