امشب مدلش فرق میکنه ... هم مدل حالم هم مدل نوشتم .... یه جور ِ گنگی هستم ... دلتنگ ... حسّ مفید بودن بعد مدتها ... حسّ شوفر بودن ... بلیط و کنسرت و اینا بهانس ... من درک نمیکنم خیلی چیز هارو ، و چندین وقت زیادی ِ فهمیدم که بیش از حد با برخی مسائل احساسی برخورد میکنم ، ولی چه کنم؟ خودم دارم میگم احساس، همون چیزی که از قلب لعنتیت نشات میگیره، کاریش نمیتونی بکنی، آره، میشه تعادل ایجاد کرد، ولی تا یک حدی ، حدش هم بستگی به آدمش داره ... من اگه دوست داشته باشم ، خرکی دوست دارم، اگه عاشق باشم، همه وجودم عشق ِ و نمیتونم کاریش بکنم ، و دیوونه بازی هام، حسادت هام، و خیلی از احمق بازی هام، از عشق و دوستی جریان پیدا میکنه.... چیزی کمتر از این نیست... چرا که واقعا یک سری حرفها برای نگفتن ِ، چون بگی، به ارزششون توهین کردی ... شاید چیزایی باشن که هیچکدوم از شماهایی که میخونین درک نکنین، شاید چون آدم راجع به بقیه همیشه ایده آل فکر میکنه و نظر میده. نمیدونم، از اون شبهای گیجی و منگیم ِ، حالم بد نیست ، خوب هم نیست شاید ، حسها متضادن، قاطی میشن همه چی...
یه موقع به لبخند یکی پی میبری ، یه موقع به چشم یکی، یه موقع هم یکی هست به سرزمین خالها() پی میبره ... هیچ کدوم از اینها جای انتقاد نداره ، دوست داشتن جای انتقاد نداره، چه درست، چه غلط! چون زیباست ، چون والا ترین ِ.
بدبختند کسایی که ارزشی برای احساسات آدما قائل نیستن.
و چقدر شاد میشن کسایی که دوست داشته میشوند و میفهمند
نمیدانم در این مغز لعنتی چه میگذرد! حالم به آشوب میماند! دیگر توان آن را ندارم که جریان را از سر بگذرانم، آری به آنچه که میخواستم نرسیدم ولی این نیست دلیل از پا در آمدنم، البته گویا نمیتواند که این باشد ... پریشان حالم، آنقدر که از چشمانم اشک میاید و تسکینم میدهد، دیروز فهمیدم حیف است که طراحی نیاموختم آنوقت که میشد، آنگاه میشد اکنون رسمش کنم... در زندگی دارم، به اندازهٔ نیاز هر آدمی دارم در زندگی، خیلی بیشتر از مقدار مورد نظر برای خوشبختی، ولی با یک "نه" خیلی چیزها بهم ریخت، خیلی چیزهایی که هیچکس نفهمید، حتا "او"، و "او"یه زندگیام تنها با حرفهایش سرکوفت زد... کار خوبی کرد، واقعا! اووو یی که تمام زندگیست ... حداقل فراموشی راحت تر شد، فراموشی ای که هیچگاه فراموش نمیشود، فراموشی ای که سبب حسرتی شد در تک تک سلول هایم، حسرتی به اندازهٔ یک سال، یک سال که با یک حماقت ، با یک پرسش به گند کشیدمش... حال نظاره گر همان ارتباط سال گذشته هستم، با یک تفاوت، طرف دوم کس دیگریست، من نیستم... تنها آاه میکشم و گاهی شکایت ... کاری ازم ساخته نیست...
پینوشت: در حال حاضر در دلتنگ ترین حال برای "او"ی یاد شده هستم... به شدت ... زیرا اوست هر آنچه که دارم