گر بپرسی راست ٬ گویم راست

هیچی ... فقط ترجیح میدم از اولی بخونی بترتیب

گر بپرسی راست ٬ گویم راست

هیچی ... فقط ترجیح میدم از اولی بخونی بترتیب

در راستای سپری شدن ٍ insomnia

نشستم رو تختم، توی اتاقم ، بالشمو چسبوندم به دیوار و بهش تکیه دادم تا بلکه یکم راحت تر باشم، لپ‌تاپ ِ محترم رو  پام و چشمام به کیبورد دارم تایپ می‌کنم ، مانیتور رو نیگا نمیکنم تا یادم نمونه از کجا شروع شد ... جزو معدود شبا ی‌ ماه ِ که ماه رو از پنجره ام می‌تونم ببینم ، حال جسمیم خوب نبود و الان بهترم ، دارم سعی‌ می‌کنم درون ِ دوستم رو کشف کنم ، کردم، بیشتر بیشتر .. اونی‌ که بهم اعتماد کرد رو ... داره فوران می‌کنه و این حالتش خیلی‌ ناخواسته به منم منتقل شده، مینویسم و مینویسم ... حالا چه خوب و چه بد و چه شاد و چه ... منتظر یه تقه ام ! نمی‌دونم چه تقه ای ... کشیدم بیرون از اطراف چند وقتیه ، باید حال مناسبی داشته باشم ، بنویس، بگو، فریاد کن !


قشنگترین حرفی‌ که امروز شنیدم :  خوب ِ آدم دوستی‌ داشته باشه که بشه تو هواش نفس کشید ...

من این دوست رو دارم 


p.s: هنوزم یه حرفی هست تا دل آدمو بلرزونه

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:46 ب.ظ

خوبه که هنوز هم حرفایی شادت می کنن...باور کن این حقیقتا ً خوبه....اداشو در نیار،بذا عزیزات عزیز بمونن،گذشته ازت عزیز

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد